Table of Contents Table of Contents
Next Page  85 / 227 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 85 / 227 Previous Page
Page Background

80

چنینگفت حوا...

ـر وجـودش را برايـت بازگـو میکنـم:

ّ

س

مـن زنـم! قرنهـا مـرا ماننـد نقشـی بهديـوار خانـه قلـب مـرد آويختنـد، نفـس در

سـینهام حبـس شـده بـود ولـی گوشـم میشـنید و چشـمم میديـد ولـی چـون

قفـل بردهانـم زده بودنـد تـا آه نکشـم صـدا نداشـتم، و چـون اجـازه نداشـتم

ك ـه دردم را نشـان دهـم و اشـك ريخت ـن هـم نشـانه درد ب ـود و نمیتوانسـتم

اشـك بريـزم.

مجــرای اشــکم هــم بهتدريــج مســدود شــده بــود. غــم را هــم در ســیاهی

مردم ـک چشـمم ک ـه مانن ـد قی ـر س ـیاه ب ـود پنه ـان ک ـرده ب ـودم ت ـا م ـرد آنرا

نبینـد و غمگیـن نشـود، پشـت خمیـدهام را هـم در زيـر چـادری پنهـان کـرده

بـودم تـا مـرد خـود را در آينـه خمیـده و شکسـته مـن نبینـد و شکسـته نشـود،

چـون م ـرد میخواسـت ک ـه خـود را در آين ـه وجـود زن جـوان و زيب ـا ببین ـد

ت ـا درد پی ـری از ي ـادش ب ـرود! قرنه ـا زندان ـی قل ـب و اف ـکار م ـرد ب ـودم و او

زندانبان ـم ب ـود. ول ـی در بی ـرون خان ـه قلب ـش بدنب ـال م ـن میگش ـت، روزی

ه ـزار ب ـار در ه ـزار چه ـره زن ـان ن ـگاه میک ـرد ت ـا م ـرا بیاب ـد غاف ـل از آنک ـه

يـار در خانـه بـود!

تـا روزی کـه نقـاب از چهـره، مـوی و انـدام برانداختـم و زيبايـیام را سـرمه

چشــمانش ســاختم، خندههــا کــردم و گريههــا، مــوی ســیاه و ســفیدم را

نشـانش دادم تـا گـذر عمـرش را ببینـد و سـر عقـل بیايـد و جبـران مافـات کنـد!

او را دي ـدم ك ـه از زيباي ـی م ـن، ن ـور دي ـدهاش خام ـوش ش ـد، و ب ـرای اولی ـن

ب ـار زيباي ـی ن ـور را شکس ـت و او بیه ـوش ب ـر خ ـاک افت ـاد و هنگام ـی ک ـه

بههـوش آمـد مـرد هـزار چهـره شـد. تنهاشـدم، و هـزار چهـرهی مـرد دور مـن

حلقـه زدنـد و مـن در میـان آنهـا بـا اهنـگ روح چرخیـدم، رقصیـدم، خنديـدم

و گريـه کـردم تـا سـرانجام هـزار چهـرهی مـرد يـک چهـره شـدند!

حــال ديگــر نقــش ديــوار نیســتم... حــال نقشــی از عالــم ملکوتــم، و نقــش

م ـن، “زن”، ب ـر عالمی ـان ظاه ـر ش ـده.. نق ـش “زن” ي ـک چه ـره ک ـردن ه ـزار

چهرهی“مــرد” اســت.

بــرای همیــن اســت کــه مــرد “زن” را قرنهــا ماننــد نقشــی بهديــوار خانــه

ـر وج ـود او آش ـکار نگ ـردد!

ّ

قلب ـش آويخ ـت ت ـا س