214
چنینگفت حوا...
بهدام ـن پاك ـم ببن ـدی وصل ـه ت ـازهای پی ـدا ك ـن، چ ـون وصلهه ـای
قديمــی ديگــر بهدامنــم نمیچســبند، اگــر میخواهــی سنگســارم
كنــی ســنگ تــازهای پیــدا كــن، تــا بهمــن اصابــت كنــد، اگــر
میخواهــی تهمــت نــاروا بهمــن بزنــی و قلبــم را بشــكنی، تهمــت
تـازهای پیـدا كـن تـا بتوانـد قلـب مـرا بشـكند، چـون قلـب مـن بـا
ي ـك تهم ـت دوب ـار نمیش ـكند!
حـال میدانـم كـه دسـتت كوتـاه و خالـی اسـت، و زبانـت راه گلويـت
را بنـد آورده، و سـرت در جـای ديگـر گـرم اسـت ول ـی نمیتوان ـی
از قلبـت رهـا شـوی، چـون هـر چنـد خـدا از سـر و دسـت و زبانـت
بهتن ـگ آم ـده ول ـی دس ـت از س ـر قلب ـت برنخواه ـد داش ـت، چ ـون
قل ـب خان ـه و كاش ـانه اوس ـت، و خ ـدا س ـرانجام غريبهه ـا را از خان ـه
و كاشـانهاش بی ـرون خواهـد ران ـد، ت ـا خـود در روی تخـت روان ـش
بنشـیند!”
پیام كه تمام شد از پرسشگر و جواب دهنده اثری نماند!
***
داستان!
از داستان زندگیات برايم بگو!
-
طاقت شنیدنش را نداری و بهامتحان میافتی!
بیازما!
-
در امتحانش مردود خواهی شد!
از كجا میدانی كه مردود خواهم شد؟
-
میدان ـم چـون پی ـش از آنکـه شـرح داسـتان تول ـد دوب ـاره خـود و ي ـا
تولـد نـور را در زندگیـم بـرای تـو بدهـم بايـد شـرح حـال دردهايـی را
كـه كشـیدهام بدهـم و تـو هـم بامـن درد خواهـی كشـید، و طاقـت آن
هم ـه درد را نخواه ـی داشـت و بهامتحـان خواه ـی افت ـاد!