Table of Contents Table of Contents
Next Page  218 / 227 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 218 / 227 Previous Page
Page Background

213 ...

چنینگفت حوا

كـرده بـود!

ص ـدا از پش ـت پردهه ـا و از زمانه ـای بس ـیار دور میآم ـد، ص ـدا ه ـم

نب ـود پ ـژواک ص ـدا ب ـود، چ ـون از ي ـك جه ـت نمیآم ـد، از هم ـه

جهــات میآمــد و در همــه جهــات پخــش میشــد، و در اتمهــای

وج ـود مث ـل ذرات ط ـا مینشس ـت، و ه ـر ات ـم جس ـم پرسش ـگر را

بلندگـو میكـرد، تـا پیـام زنانـی كـه در گذشـته زجـر كشـیده بودنـد

را در قلب ـش طنی ـن ان ـدازد!

و پیام آنان خطاب بهمردان بود:

“ مــن آن قــاب شکســتهای کــه تــو بهديــوار خانــهات آويــزان

ک ـرده ب ـودی نب ـودم... م ـن عکس ـی ک ـه ب ـا آن غراي ـزت را ارض ـا

میکـردی نب ـودم... روحـی ب ـودم مـن کـه درق ـاب عکـس حرکـت

میک ـرد... م ـن زندگ ـی ب ـودم و زندگ ـی را نمیت ـوان ق ـاب ک ـرد...

لحظهه ـای اب ـدیای ب ـودم کـه در ق ـاب فکـر ت ـو اس ـیر نمیش ـدند...

مـن آن لحظههـای درخشـان حضـور خـدا بـودم... زيبايـی خـدا بـودم

و زيبايـی خـدا را نمیتـوان در قفـس فکـری انسـان محبـوس کـرد...

مـن اقیانـوس بـودم و در پشـت قـاب جريـان داشـتم و تـو غافـل از

ق ـدرت م ـن ق ـاب را ب ـا لگ ـد میشکس ـتی... و زمان ـی ک ـه بهخی ـال

خ ـود م ـرا در زن ـدان فکـر خوي ـش انداخت ـه ب ـودی عشـق و ابدي ـت

هـر دو را از دسـت دادی... مـرا سـرزنش میکـردی کـه چـرا زيبايـی

خـود را آشـکار کـردم... ت ـو از دي ـدن مـوی مـن میترسـیدی ول ـی

از شکسـتن قلبـم ابـا نداشـتی...

جسـم مـرا آتـش مـیزدی تـا روح مـرا غصـب کنـی... نمیدانسـتی

کـه روح زن طلسـم و رمـز زن اسـت و رمـز زن پیـش خداسـت! حـال

اگـر میخواهـی مـرا در آتـش بسـوزانی بايـد آتـش ديگـری روشـن

كنـی كـه از جنـس آتـش اولـی نباشـد، چـون مـن در يـك آتـش دو

ب ـار نمیس ـوزم...

اگ ـر میخواه ـی م ـرا ب ـه چ ـاه ان ـدازی چ ـاه ديگ ـری بك ـن، چ ـون

مـن در يـك چـاه دوبـار نمیافتـم، اگـر میخواهـی وصلـه ناجـوری