![Show Menu](styles/mobile-menu.png)
![Page Background](./../common/page-substrates/page0046.png)
نقره داغ
مهرویه مغزی
46
پرسيد: اگر هنوز درآتش اطمينان نسوخته اى، چگونه با اطمينان كامل جواب سئوالات مرا
مى دهى؟
جواب آمد: با آنكه هنوز در آتش اطمينان نسوخته ام، ولى گرماى آتش اطمينان به زبان ،
به قلم و به قلب من مى خورد.
پرسيد: مگر تو كه هستى؟
جواب آمد : من طالب ملكوتم!
پرسيد: طالب ملكوت؟!
در جواب گفت: بله طالب ملكوت! من طالب ملكوتم و با ایمان كامل بطرف آتش اطمينان
قدم بر می دارم. در يك دستم به جای شمشيرقلم، و در دست ديگرم جامى لبريز از طلب
است، نگاهم هم به نقشه دوخته شده است. در حالى كه قدم و قلم مى زنم وسخن مى گويم؛ از
جام طلب هم قطره قطره مى نوشم. شبها عصا و يا اراده ام را با ذكر حق محكم سه بار برزمين
سخت مى کوبم تا زمين در زير پاهايم سختتر شود و در طول روز قدم نلغزد تا به نقطه اى
كه آتش اطمينان در آنجا مى سوزد، رسم.
حال كه گرماى آتش اطمينان از مسافات دور به زبان، قلم، و قلب من مى خورد؛ منهم با
اطمينان كامل سخن مى گويم.
از گرماى آتش اطمينان و ملكوت پرسيد.
جواب آمد: گرماى آتش اطمينان زندگى مى بخشد. گرماى تن ما از گرماى آتش اطمينان
است وشهادت به زنده بودن ما مى دهد. ملكوت هم در قلب ماست.
پرسيد: گرماى تن حيوانات از كجا مى آيد؟ آنها كه ملكوت ندارند!