171 ...
چنینگفت حوا
ش ـدن دارد و ه ـر دوبهي ـک زب ـان طل ـب و می ـل خ ـود را را در اي ـن عال ـم ظاه ـر
میكننــد، آب آتــش را طلــب میكنــد، جــاری میشــود تــا بهآتــش برســد، و
آتـش آب را طلـب میكنـد، يعنـی آنقـدر میسـوزاند تـا بـا آب خاموشـش كننـد.
- چگونه زبان خاك و سنگ خارا با زبان هوا يكیست؟
خـاك و هـوا هـر دو نسـیم را طلـب میكننـد، چـون نسـیم هـوای گـرم را بـه
خـاك سـرد میرسـاند تـا گرمـا دسـت نوازشـی بـر سـر خـاك سـرد بكشـد و
او را گـرم كنـد، و هـوا هـم نسـیم را طلـب میكنـد تـا جابجـا شـود و در يـك
مـكان باقـی نمانـد. ايـن رابطـه همانـا رابطـه عشـق زمیـن و خورشـید اسـت،
زمی ـن ب ـهدور خورش ـید ط ـواف میكن ـد ت ـا خ ـود را گ ـرم كن ـد، و از ط ـرف
ديگـر در خورشـید طلـب تابیـدن و گرمـا بخشـیدن قـرار داده شـده تـا بتابـد،
بـرای همیـن اسـت كـه خورشـید هـم سـرمای زمیـن را طلـب میكنـد تـا بـر
زمیـن تابیـده و از آتـش دورنـش كاسـته شـود. ايـن زبـان و يـا ايـن اشـارات كـه
در طبیعـت میبینـی اشـارات و زبـان عاشـق و معشـوق اسـت!
باز از اشارات و زبان طبیعت بگو!
-
همانطـور كـه گفتـم طبیعـت مجموعـهای از رنگهـا و عناصـر بیشـماری
اســت كــه از تركیــب آنهــا موجــودات زنــده و بیجــان بیشــماری در
عالـم بهوجـود میآينـد كـه رابطـه بسـیار عمیـق و نهفتـهای بـا هـم دارنـد
و بـا اشـارات بـا انسـان و يكديگـر ارتبـاط برقـرار میكننـد، از جملـه ايـن
اش ـارات، اش ـاراتی اس ـت ك ـه ح ـال براي ـت نق ـل میكن ـم: پرن ـدهای ك ـه
برشـاخه درخت ـی تنه ـا نشسـته و از م ـال و من ـال دنی ـا فق ـط ي ـك شـاخه
شــكننده دارد و آواز خــوش میخوانــد بهتــو میگويــد: اگــر میخواهــی
مانن ـد مـن پ ـرواز كن ـی آزاد و ف ـارغ ب ـاش ت ـا در منتهادرجـه فقـر از دنی ـا
بینیــاز شــوی، و بتوانــی بــر ســرهر شــاخهای نشســته و آواز خــوش
بخوان ـی، آب روان آشـکارا بهت ـو میگوي ـد: مانن ـد م ـن زلال و روان ب ـاش
تــا در تنگناهــای زندگــی راه فــراری بــرای خــود پیــدا كنــی، همیشــه
جريــان داشــته بــاش تــا نگنــدی، و بــا زمزمههايــت ارواح را آرامــش
بخشــی، هوايــی كــه از آن نفــس میكشــی بهتــو میگويــد: ماننــد مــن
حی ـات بخـش ش ـو، آت ـش س ـوزان بهت ـو اش ـاره ك ـرده و میگوي ـد: مث ـل