22
ّ
سی
شیخیان
باور
به
که
چرا
ندارد
وا
و
باب
،
احمد
شیخ
همانند
،
کاظم
د
تنها
او
و
بود
غائب
امام
سطۀ
٤
یافته
وفات
قبل
سال
نظا
،
بابیّت
به
اعتقاد
نفی
با
.
بود
م
می
تأکید
اصولی
شیعۀ
عقائد
و
خود
عقائد
بودن
یکی
بر
دارد
العلماء
که
نکته
دومین
.
کند
نظام
که
است
واقعیّت
این
است
چشمگیر
بسیار
می
العلماء
از
علماء
همۀ
مشروعیّت
باب
دعوی
پذیرش
صورت
در
که
داند
می
میان
از
او
جمله
طل
او
خود
و
باشد
دیگری
کار
فکر
در
باید
او
و
رود
می
باب
کفشداری
منصب
ب
شود!
پا
دوم
نوع
موروثی
شاهی
نظام
و
قاجار
سیاسی
سنّت
حفظ
سنّت
سداری
می
مجلس
بارۀ
در
گوناگون
گزارشهای
میان
از
.
باشد
می
بنظر
ولیعهد
ناصرالدّین
که
رسد
میرزای
است
رانده
زبان
به
مطلبی
پاسخ
و
پرسش
این
در
بار
دو
جوان
دو
این
ابتدا
در
.
سخن
عاد
بنظر
می
بنظر
ی
نرس
نشانه
سخن
دو
هر
بخصوص
زمان
آن
در
ولیعهد
منافع
به
توجّه
با
امّا
د
و
انگیزه
از
گویا
ای
می
مجلس
این
در
وی
هدف
ناصرالدّین
گفتۀ
اوّلین
.
باشد
میرزا
می
مطرح
آن
از
پس
بلافاصله
را
خود
بابیّت
مقام
باب
که
شود
تأیید
مورد
می
قرار
التّوا
ناسخ
.
دهد
ریخ
می
می
چنین
جوان
ولیعهد
وقت
این
در
که
نویسد
گوید:
"
نهاده
پیمان
من
تو
اگر
که
ام
برنشانم
را
تو
و
آیم
فرود
مسند
از
من
باشی
علم
باب
".
41
عاد
مطلبی
ظاهر
در
جمله
این
محتوای
دارد
واقع
در
امّا
است
ی
می
فاش
را
جوان
ولیعهد
فکری
استبد
حکمرانان
همۀ
ً
اصولا
و
او
.
سازد
اندیشۀ
در
که
آگاهند
مطلب
این
از
بخوبی
قاجار
اد
حکومت
که
است
آن
مستلزم
قائم
ظهور
شیعه
و
که
چرا
شود
سپرده
دوازدهم
امام
یعنی
علم
مظهر
به
سلطنت
تخت
و
تاج
دن
ریاست
بلکه
روحانی
ریاست
تنها
نه
باید
که
اوست
ب
را
جهان
سیاسی
و
یوی
.
گیرد
خویش
عهدۀ
ر
اس
آشکار
ترتیب
بدین
ت
قا
خودکامه
حکّام
که
جار
باب
خویش
سنتی
اوهام
اساس
بر
هیچ
از
و
پنداشته
خود
مشروعیّت
کامل
نفی
معادل
را
او
دعوی
و
آینده
به
قائم
ظهور
تعویق
سایۀ
در
تنها
قاجار
استبداد
منافع
حفظ
.
نداشتند
وحشت
و
هراس
قائم
ظهور
از
بیش
چیز
و
دور
ای
برای
مذهبی
سمبلهای
از
استفاده
امکان
زمان
امام
خادمان
بعنوان
خود
مشروعیّت
می
پذیر
آگاهی
بیان
ً
صرفا
ولیعهد
گفتۀ
.
بود
دور
و
آغاز
عدالت
دوران
قائم
ظهور
با
که
است
واقعیّت
این
از
او
ترس
و
مشروعی
و
استبداد
آنت
بسر
آید.
می
نظام
گفتۀ
به
اوّل
بگذارید
.
است
جالب
بسیار
جوان
ولیعهد
گفتۀ
دومین
ال
کنیم:
توجّه
ولیعهد
گفتۀ
به
آنگاه
و
علماء
نظام
ک
هر
...
گفت
العلماء
د
بدینگونه
ه
بادید
کرامتی
و
معجزه
شود
دار
عوی
(
هر
و
نماند
سخن
جای
کس
برای
از
کند
)
پدیدار
غا
شاهنشاه
گفت
!
خواهی
کرامت
چه
که
کرد
پرسش
دلیرانه
و
سربرداشت
باب
هنگام
این
.
گردد
کافر
نگرود
بدو
که
زی
نظام
فرمود
ولیعهد
.
کرد
نتوان
این
گفت
.
کنی
وجع
آن
دفع
که
خواهم
همی
دارد
پای
در
صعب
وجعی
و
کهل
زمان
العلماء
شیخوخت
ده
کوچ
ما
با
وقت
همه
تا
کن
جوان
را
او
توانی
اگر
بازدارد
ما
رکاب
ملازمت
از
را
او
پیری
ضعف
و
دریافته
د
.
نتوانم.
نیز
را
این
گفت
42
ن
گفتۀ
در
ظام
می
فاش
جالبی
اسرار
ولیعهد
و
العلماء
ناسخ
که
آنچه
البتّه
.
گردد
به
باب
پاسخ
بعنوان
الصّفاء
روضة
و
التّواریخ
می
قلمداد
معجزه
به
مربوط
پرسشهای
به
زودی
به
و
است
دروغ
ً
کاملا
کنند
آن
که
نیست
شک
امّا
.
پرداخت
خواهم
نظام
تقاض
باب
دعوی
راستی
گواه
بعنوان
العلماء
آن
و
کرده
معجزه
ای
معجزه
درخواسته
پا
بیماری
از
شاه
محمّد
شفای
را
نظام
که
است
این
بیانگر
سخن
این
خود
.
است
قاجار
استبداد
به
خود
سرسپردگی
اثبات
در
العلماء
،
پادشاه
شفای
را
معجزه
نز
آیندۀ
در
او
مرگ
خبر
رسیدن
منتظر
همگان
که
بیمار
د
می
مقرّر
بودند
یک
ا
غافل
.
دارد
دع
درستی
آنکه
ز
به
باب
وی
مشروعی
کامل
نفی
معنای
جالب
امّا
.
است
بوده
قاجار
سلطنت
ت
بی
که
است
این
مطلب
این
از
تر
کلام
بمیان
ولیعهد
درنگ
ه پرید
ت
خواهان
و
غ
می
معجزه
ییر
می
باب
از
وی
.
شود
نظام
ساختن
جوان
به
شاه
شفای
بجای
که
خواهد
.
کند
اقدام
العلماء
سخنی
چنین
شاه
محمّد
شفای
را
تخت
و
تاج
به
خود
دسترسی
مانع
بزرگترین
که
است
ولیعهد
خود
ذهنیّت
نشانۀ
تنها
و
تنها
می
بی
نتیجه
در
و
دانسته
می
درخواست
را
دیگری
معجزۀ
باب
از
درنگ
معجزه
کند
ک
ای
ه
ستیزی
وی
حکمرانی
و
سلطنت
با
.
باشد
نداشته
.
است
مطرح
هم
دیگر
پرسش
یک
اینجا
در
بدرس
هنوز
ما
که
است
این
حقیقت
تی
سبب
از
مجلس
این
تشکیل
.
نداریم
اطّلاع
انجام
گفتگوئی
چنین
تا
داد
دستور
شاه
بود
کرده
پیشرفت
ایران
در
باب
آوازۀ
چون
که
است
این
پرسش
این
به
معمول
پاسخ
کذب
و
شود
دعوی
قانع
پاسخ
این
امّا
.
شود
آشکار
او
نمی
نظر
به
کننده
ک
اگر
و
آید
می
چنین
مجلس
این
از
منظور
ه
، بود
باید
.
شوند
باخبر
باب
دعوی
کذب
از
مردم
همۀ
تا
باشد
سرّی
و
خصوصی
نه
و
عمومی
مجلسی
مجلس
این
که
رود
می
احتمال
بیماری
شدّت
بخاطر
شاه
محمّد
که
نقرس
می
مرگ
به
نزدیک
را
خود
که
شده
آن
بر
دید
بود
خود
و
نماید
ملاقات
را
باب
که
مستقیم
باب
که
بود
چیزی
ملاقات
این
البتّه
.
کند
درخواست
را
پایش
شفای
ً
ا
در
خطاب
خویش
نامه
دهها
میرزا
و
شاه
به
بود
کرده
درخواست
آنرا
آقاسی
و
داشت
وحشت
ملاقاتی
چنین
از
آقاسی
میرزا
ولی
.
احتمالا
قانع
گونه
این
به
را
شاه
می
کند
که
که
دهد
اجازه
علم
و
ولیعهد
با
باب
نخست
اء
تبریز
در
اندیشه
استواری
و
درستی
برای
دلیلی
کوچکترین
اگر
و
کند
ملاقات