Next Page  204 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 204 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

204

تو زمانى بپايان رسيد كه تو آدم را تنها گذاشتى ورفتى.

هر چند آدم ترا از اوجِ ماه به قعر چاه انداخت و قلبت را شكست، ولى چون تو هنوز او

رانبخشيده اى، مأموريتى كه در بهشت به تو دادم را ناتمام گذاشته اى.

اين بار خدا با لحن پراز محبت به حوا گفت: اى خانم من!

قبل ازآنكه در صحنه حيات براى آدميان نمايش بگذاری در جلوی آئینه اى که انوار زمان

برآن مى تابيد، نشسته و موى و چهره را آرايش كردى و خود را در نهايت زيبایى آراستى

و بروى صحنه رفتى. ولى ازآنجا كه قلبت آمادگی انتقاد تماشاچيان را نداشت، آنها قلب

ظريف تو را شكستند، دلت شکست و به پشت پرده رفته و خود را مانند مرده در روى تختِ

روان تنت انداخته و گریه و زاری کردی. در آن تاريكى محض غرورو نفسِ امّاره بالای

سرت نشستند، ودرگوشت روضه ها خواندند واز تو خواستند روى صحنه باز نگردى، و از

زمزمه آنها سايه حیوانات وحشی بر دامن سفيد و پاكت افتاد.

تو قرار بود نقشِ حواىِ بهشتى را تا آخر نمايش روى سن بازى كنى، حوایى كه آدميزاد

قادر نبود قلبش را بشكند، چون قلبش به چهار رودخانه بهشت وصل بود. تو بايد نقش حوائى

را بازى مى كردى كه از يك طرف از آب حیات مى نوشيد تا زنده شود وزندگى بخشد،

از طرفى ديگر كاسه شير مرا از دعا و مناجاتش هر صبح و هر شام پر ولبريزمى كرد، و بر

سر منابر به تعريف و تمجيد از خالق خود داد سخن داده و رودخانه عسل را در باغ بهشت

شيرين تر و شيرين ترمى كرد، حوایى كه با اطاعت از خالق خود از شراب الهی مى نوشيد

و می نوشاند.

اين نقشى بود كه تو بايد درروى صحنهِ حيات بازى مى كردى. ولی نقشت را نا تمام گذاشتى

وصحنه حیات را ترك كردى و به پشتِ پرده رفتى و برحال خود گريستى. غافل ازآنكه

تماشاچيان، عشقِ بازيگر را تا آخرین پرده نمايش طلب مى كنند، غافل از آنكه تو زيبایى و

درخششِ بخشش رانشان آدميان نداده آنها را ترك كرده ورفتى، و آنها طعمِ شيرينِ بخشش

را نچشيده نمايش را تَرك كرده ورفتند ، وسرگردان شدند.

و با رفتن تو نورى را كه به آدم امانت داده بودم از خانه آدم پر كشيد ورفت و زيبائى تو

درغيبت نور پنهان ماند. چشمان آدم در تاريكى باز شدند و گمان كرد كه خواب نور وزيبایى

را مى ديده است.

تو آدم را درتاريكى رها كرده ورفتى و امانتى من، كه همان نور من درنزد آدم بود، به من