Next Page  205 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 205 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

205

بازگشت، آدم نابينا و از عشق نااميد شد و زيبایی توهم چون نور نديد پنهان ماند. ولى از آنجا

كه آدم قلب ترا شكسته بود نور ازشكافِ قلب وارد قلبت شد و تو در تاريكى نور را ديدى،

ولى آدم نور را ندید و قشونِ تاريكى او را شكار كردند.

"

چرا كاسه شير خدا هنوز جام طلا نشده است؟!

"

بفكر حوا گذشت

قلب خدا از

"

و جواب را در قلبش شنيد تا شك او به كائنات سرايت نكند، و جواب اين بود

دست خلق او هميشه كاسه ونقره داغ است. چون بندگانش او را بإندازه اى كه او دوستاشان

"

دارد، دوست ندارند.

خدا نفَس را دركائنات دميد و به حوا گفت:

تو نوازند، نقاش و نويسنده نيستى. تونت مو سيقى هستى، تو همان زيبائى هستى، كه نقاش ترا

صدها هزار بار روى بوم نقاشی میکند تا جوهر زيبائى ترا از ميان رنگها ظاهرو نمايان كند،

تو همان زیبائى هستى كه نويسنده شرحش رادر صدها هزار كتاب مى دهد تا شايد جوهر

زيبائى ترا مانند سُرمه به چشم خوانندگانشان بكشد.

چرا حوا در تاريكى نور را در قلبش ديد ولى من در

"

بر قلب آدم گذشت

در اين هنگام

"

تاريكى نور را نديدم؟

و خدا جواب آدم را جداگانه و در قلب آدم داد، و گفت:

تو قلب حوا را شكستى و نور از شكاف قلب حوا وارد قلب او شد و حوا در تاریکی نور را

دید. ولی از آنجا كه قلب شكنِ قلبش ازسنگ است و نور را نمى بيند، تو هم نور را ندیدی

که بر تو تابيد ورفت.

آدم سرش را از خجالت و شرم پایین انداخت، و قسم خورد كه هرگز قلبى را نشكند.

در مدت زمان كوتاهى كه خدا جواب آدم را مى داد و سكوت محض بود، در آن لحظات