Next Page  211 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 211 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

211

بيافتد و همه انسان شوند.

نور

در غروب، خورشيد انوارش را از مّاده جدا می کند و مى رود. هر چند اخذ نور ازماده، نور

را از بين نمی برد ولى در غيبت نور، ماّده بتدريج از بين خواهد رفت.

با اخذ نوراز گُل، زيبایىِ گل تا مدتى دوام آورده و با گل مى ماند، ولى اگر زيبایى را از

گُل بگيرند، چون زيبائىِ گل در درون گلُ و يا در درون آئينه است و گلُ اززيبائى اش جدا

نيست، گلُ و زيبایىِ گلُ هر دوبا هم از بين مى روند.

با اخذ نور از دشت سبز، سبزی دشت تا مدتی دوام می آورد، ولی اگر سبزی و یا زيبائىِ

دشت را ازآن بگیرند دشت سبز فورا از بین می رود، چون سبزى دشت، كه از ظهورات تابشِ

انوارآفتاب است، از دشت جدا نيست.

پرندگان در شب ودرغیبتِ نورآواز نمى خوانند، ولى آوازشان تا صبح سحر با آنها باقى مى

ماند. ولى اگربخواهند آواز پرنده را، كه زيبائى پرنده است، از او بگيرند بايد سرش را زده و

خونش را بريزند، چون آوازپرنده در خون پرنده و از خون پرنده جدا نیست.

و ازآنجا كه زيبائى انسان تبلور زيبائى خداوند در جهان ماده و آئینه است؛ اگر زيبائى انسان

را، كه مانند زيبائى گل لطيف است، دستكارى كرده و يا آنرا اخذ كنند، انسان هم مثل

گل با زيبایى اش از بين خواهد رفت. بهمين خاطرخدا بسختى از زيبائى دل مى كند، تا حد

امكان صبر مى كند و نورش را برآن مى تاباند تا زيبایى خدشه دار نشود و صفات نورهم در

زيبائى اش ظاهر شود.

حوا مانند شاخه گلیُ كه در تاريكى شبِ سيه نشانده شده باشد، نشسته وبحال خود تاسف مى

خورد، حكم دشتِ زيباىى را داشت كه دهقانِ بی وجدانی(غرور) مى خواست آن را آتش

بزند، حكم پرنده كوچكى را داشت كه مار غرايز دور گردنش محكم حلقه زده بود تا خونش