Next Page  209 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 209 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

209

من در قرون و اعصار زنانى را انتخاب كردم كه سرمشق تو باشند تا مبادا سرالله، كه ازجنس

آدم است، امتحان تو شود.

من مريم مجدليه را سرمشق تو كردم، زنى كه لباسش از ابريشم قرمزعشق و ايمان بود و

عطرش هم از جوهر عشق و وفا؛ همان عطرى كه بعد از به صليب كشيدن حضرت مسيح، به

حواريون بیهوش پاشيد و آنها را به هوش آورد. من مريم مجدليه را سر مشق تو كردم تا تو

از تنهایى و بى كسى ناله و زاری نكنى و تهمت هاىِ نارواى مردم هم تو رااز حق دور نكند.

من زنى به ايمان فاطمه زهرا، كه دختر پيامبرم بود را انتخاب كردم كه سرمشق تو باشد تا

تو هم مانند او پشتيبان و پيرو ایمان پدر شوى.

من زنى بزيبائى، علم وايمان طاهره را سر مشق تو كردم، زنى كه زيبائى اش نور ديده غافلان

را شكست. طاهره را سرمشق تو کردم تا تو گول زيبایى ظاهر و علمت را نخورى و مانند

طاهره، ظاهر و باطن را فداى عشق و ايمانت كنى.

من زنانى را سر مشق زندگى تو كردم كه از اين عالم جز تن هيچ نداشتند، ولى چون عشق و

وفا را از خالقشان طلب كرده و بر خلق نثار مى كردند حماسه آنان جاودانه شد. ولی تو هنوز

كه هنوز است به دنبال عشق و وفا در غير من مى گردى، غافل از آنكه عشق، ايمان و وفا

را من پيش خلقم به امانت مى گذارم، اگر لايق باشند به آنها مى بخشم در غير اين صورت

امانت من به من بازگردانده مى شود.

ولى توعوض آنكه پيش من بيایی، پيش گدايان عشق رفته و عشق و وفا را از آنها گدائی

مى كنى.

خدا مكث كرد تا فكر حوا را بخواند. ولى مغز حوا بیحس شده بود و با آنكه در حضور شمس

حقيقت بود هنوزمانند يك تكه ابر سياه آرزوى زيارت نورخورشيد را مى كرد.

بعد از مكثى كوتاه خدا به حرفش ادامه داد و گفت:

سرالله را فرستادم با تو حرف بزنند و هر دوى شما را از نزديك تماشا مى كردم. سرالله مى

خواستندرازِخلقت و حكمت دردهایى كه كشيده ومى كشى را به تو بگويند، ولى تو به

جواب سئوالاتت گوش نمى كردى و من مجبور شدم كه در دشت هاى حُزن اندُوه قدم زده

و قلبِ مجروحم را به طرف تو بكشانم تا تو را از خواب غفلت بيدار كنم.

چون سرالله تصويرى بودند كه خدا از خود در عالم امكان كشيده بود، بهمين خاطر خدا با