Next Page  249 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 249 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

249

هر چند همراهى با او بسيار سخت و دشواراست.

پرسيد: چرا؟

در جواب گفت: روح حوا بسيار ناآرام واسرار آميز است. در هر آن و درهر لحظه در مكانى

ديگر و درحالتى ديگر است، ودر تمام جهات حركت مى كند.

ولى سعى مى كنم او را يافته و خبرش را بتو بدهم.

سپس قصه گو چشم ها را بست ومدتى در اين كهكشان بى در و پيكر و فضاهاى بى افق

بدنبال حوا گشت تا او را پيدا كرده و درهمان آن و لحظه خبر حوا را به شنونده داستان حوا

بدهد.

سرانجام قصه گو بدون آنكه چشم ها را باز كند، دهان را باز كرد وگفت:

حوا را مى بينم نهال تازه شده و با نگاه باغبان الهى به طرف انوار خورشيد بالا مى رود.

او ديگر رازنهفته درغلاف تاريكى نيست، او بخاطر نسيم هواىِ قفسهِ سینهِ خداوند، كه در

سينه اش مى وزد، يك راز مقدس است.

او را مى بينم از بهشت و جهنم هر دو منقطع است و با نسيم اراده الهى در آسمان تاب مى

خورد.

او را به شكل آجرى از يك مسجد، شمعى در يك كليسا و شمعى در يك كنيسه مى بينم،

لبانش مانند آجر و شمع بسته است و در سكوت بى ايمانان را به خدا شناسى مى خواند.

او را به شكل جام شراب مى بينم، جامى كه از عالم بالا مرتبا پر و لبريز شده و دور گردانده

مى شود تا بيهوشان را بهوش آرد.

اورا به شكل رودخانه مى بينم، رودخانه اى كه ما بين عاقلان و غافلان جريان دارد.

حال حوا را بشكل موج مى بينم، موجى كه بين امواج اراده الهى و امواج اراده انسانى موج

مى زند.

محراب دل حوا را بشكل مشرق الاذكار مى بينم، در سر حوا (مناره حوا) خلق خدا را از همه

نژاد ها، مليت ها و مذاهب مى بينم، وصداى حوا را هم مى شنوم كه همه را به مشرق الاذكار