Next Page  246 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 246 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

246

شود و در قلب و سر آيندگان نواخته شود، رقص و سماع شود و تا ابد در بدن درويشان به

دور محبوب بچرخد وطواف كند، ضربه اى از ضربانهاى قلبِ مؤمنين شود و تا ابد بزند، لبخندِ

جاودانه شود و تا ابد برروى بازديد كنندگانش لبخند بزند، نت موسيقى شود و تا ابد نواخته

شود، روغنِ چراغ شود و تا ابد بسوزد، خورشيد شود و از او تا ابد از او گرما و نور متولد

شوند، هلالِ ماه شود و به ماهِ تمام(سرالله) شهادت دهد، قلوبِ عاشقان را به سوى معشوقان

بكشاند، ستاره اى در آسمان چهارم محبوب شود تا هرگزنميرد، نفسى از هواىِ تازه براى

نسل هاى آينده شود تا آنها از هواى قفسه سينه او نفس كشند و او را هميشه به ياد آرند،

زنده شود وزندگى را با زندگان زندگى كند، زندگى شود تا زندگان او را با تمام جلال و

عظمتش زندگى كنند.

خدا آرزوهاى حوا را شنيد و خواند واراده كرد كه آرزوهاى حوا را بر آورده كند. ولى از

آنجا كه جهانِ ماده جهانِ گرد و خاك است، گرد و خاك بر فرش قلب حوا و آرزوهايش

نشست و او را از آرزوهايش جدا كرد، لكه ناپاکِ غرور بر دامن پاكش نشست و او را آلوده

كرد، و خدا مجبور شد فرش قلب حوا را محكم زده و بتكاند تا او را به آرزوهايش برساند.

خدا با آزاد كردن حوا از دامِ غرور وخلق تازه او نه تنها سرنوشت كره زمين را عوض كرد

بلكه امُيدش به طرحى كه براى ساير كرات آسمانى هم كشيده بود بيشتر شد، چون روزى

كه نداىِ اسمِ اعظم خدا از چهار قطب این عالم از زبان فرزندان آدم و حوا شنيده شود و قلب

انسان بهر طرف بچرخد اسم خدا را بشنود وحضور خدا را احساس كند، خدا جوانه اى از شاخه

درخت زندگى حوا جدا كرده و در ساير كرات آسمانى خواهد نشاند.

شنونده داستان، كه ازداستان آدم و حوا، سير نمى شد، از آدم پرسيد.

قصه گو در حالى كه نگاه عميقى به شنونده داستانش مى كرد گفت:

من از جنسِ حوا هستم و نبايد از جانب آدم حرف بزنم.

شنونده گفت: تو از جانب خدا و سرالله حرف زدى، چرا از جانب آدم حرف نمى زنى؟

جواب آمد: آدم امتحان من در اين عالم است، و من آمادگى امتحان دادن ندارم.