Next Page  243 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 243 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

243

حال دستى غيبى دستم را به خاطر صبرى كه در آتشِ جهنم نامحرمان كردم خواهد گرفت،

در آبِ حيات غسلم خواهد داد، و هيكلِ خميده مرا صاف مانند سرو خواهد كرد تا دستم به

يگانه و صاحبِ كعبه را طواف كنم و جهان

"

يك

"

دامانِ ماهِ تمام (سرالله) رسیده تا همراه او

حزُن راجهان سُرور كنم.

حوا سكوت كرد، نفسى تازه كرد و اين بار شنونده داستان زندگيش را مخاطب قرارداد و

گفت:

حال اى طالبِ سرگذشت حوا، تن خمیده حوا را بين و طوفان درونش را تماشا كن.

از حزنش بچش تا تلخى زندگى را چشى، در حزنش شريك شو تا از حزنش بكاهى،

از شاديش چش تا زندگیت شيرين شود، در شاديش شريك شو تا شاديت افزون شود،

صفات الهى را بين، تا عيب او نبينى.

صاحب كعبه را بين، تا كعبه را نبينى.

از عطرِ خوشِ خونِ مظلوم نفس كش، تا علت ظلمِ ظالم بر تو آشكار شود،

قلب را مِحراب و مِحراب را در تمام جهات بچرخان تا صاحبِ قبله را در تمام جهات بينى،

ماه تمام (سرالله) را بين، تا هلال ماه را ديگر نبينى.

باغات آب و گلُ را در فضاىِ سبزِ دل حوا بين، سجدهِ خاكِ حوا را در مقابل نور آفتاب

مشاهده كن،

حوا را بين كه بذرهاىِ سُرور و شادمانى را در دشت هاى حزُن و اندُوه مى پاشد.

آه!

چه آبى!

چه گلهایى!

چه نورى، چه روشنايى!

چه عطرى!

چه تسليمى، چه رضایی!

چه سجودى، چه سجده اى!

چه بذرى، چه بزم شادمانى!