Next Page  250 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 250 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

250

و محراب قلبش مى خواند تا همه با هم؛ و براى هم دعا بخوانند.

حال حوا را بشكل نسيم مى بينم، نسيمى كه درهواى تازه مى وزد، و نواهاى حزنُش را هم

مى شنوم كه براى حزُن بشريت نواخته مى شود.

حال او را بشكل يك آئینه شفاف مى بينم، آیینه اى كه زيبایى محبوب را منعكس مى كند.

حال او را بشكل يك قايق مى بينم، قايقى كه بر روى امواج عنايات حق مى راند، در حالى

كه نور و روشنایی ماه تمام (سرالله) او را در آسمان دنبال مى كند.

حال حوا را بشكل يك گنُبدِ آبى مى بينم، گنُبدى كه بين جهان روح و جهان ماده در هوا

معلق و تاب مى خورد.

حال او را در يك شيشه گلاب در دست گلابپاشان ملكوت مى بينم.

آه! چه عطرى!

حال او را دراطاق آبى اش تنها مى بينم، و با آنکه تنهاى تنهاست ولى چون ارواح را در

فضاى سبزاطاقش آبى اش مى بيند، احساس تنهایی نمى كند.

حال او را به شكل ساز نِى مى بينم، و نواى سحرآميزش را می شنوم که در قلب آدمیان مى

زند تا آدمیان را از مّاده منقطع كند.

حال حوا را به شكل هلالِ ماه مى بينم، هلال ماهى كه از شدت حرارت عشق محبوب برنگ

قرمز در

آمده است.

حال حوا را بشكل يك ماهى طلایى و در جامِ قلب آدم شناور مى بينم، مى بينم كه به قلب

آدم لطف و صفامى بخشد، براى او مادرى و همسرى مى كند، ولى در همه احوال نگاهش به

ماهِ تمام (سرالله) است وعشق و رضايت قلبى او را طلب مى كند.

حوا همان ماهىِ طلایى است، كه عاشق ماه است.

حال حوا را مى بينم روى آب/نفس راه مى رود و زندگى را با تمام نور وزيبایى اش مى بلعد.

آه! او را مى بينم در آب فرو مى رود، ولى خود را فورا بالا مى كشد تا نميرد.

حال او را مى بينم چهره را به طرف آفتاب مى چرخاند، تا قلبش حمام آفتاب بگيرد.

حال حوا را مى بينم كه از جام قلب طلائي اش عشق، زيبایى و نور نثار خلق خدا مى كند، و

قبل آنكه جام خالى قلبش را غرورپر كند، با دست خود جام را مى شكند، وبا خود زمزمه مى