Next Page  251 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 251 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

251

هر زمان جام قلبم خالى مى شود؛ آنرا بايد بشكنم تا زهرغرور آنرا پر نكند، و منتظر

"

كند

.

"

عنايات حق شوم تا فضلِ حق جامِ قلبم را ترميم و ازعشق پر ولبريز كند

قصه گومكث كرد تا خود را آماده كند تا بعد ازخاتمه داستانش جام خالى قلبش را بشكند

تا غرور زهرش را در آن نريزد.

بعد از چند لحظه، قصه گو بدون آنكه چشم هايش را باز كند، در ادامه صحبتش گفت:

باز حوا را مى بينم.....او يك شمشيرِ طلایى در دست راستش گرفته ....او مى خواهد سرنفسِ

امّاره را با شمشير بزند، و در دست چپش هم جامى از طلا و لبريز از شراب الهى را مى بينم،

كه أز آن جرعه جرعه مى نوشد تا زخم هائى را، كه از نيش مار و نفس اماره خورده است،

را شفا دهد.

حوا را مى بينم، كه لأشه مارغرايزش را در زير درخت توت سفيدى چال مى كند تا درخت

توت بارورشده و ميوه شيرين دهد، سر مار را هم مى بينم كه از زير خاك بيرون آمده و

دور درخت توت سفيد دوباره حلقه مى زند، حوا سر مار را دوباره با شمشير زده و چالش مى

كند. فكر حوا را مى خوانم:

اين جنگ، جنگ مقدس است، پايان ندارد ودر كتاب مقدس هم از آن اسم برده شده است،

"

"

و تا تخت روان تنم از خاك است اين جنگ هم وجود دارد.

شنونده داستان حوا حرف قصه گو را قطع كرد و گفت: درخت توت سفيد از كجا آمد؟

ماركه دور درخت سيب حلقه زده بود!؟

قصه گو، كه با حوا درعوالم اسراراميز روح حوا قدم مى زِد، حوا را بحال خود رها كرد، چشم

ها را باز كرد تا جواب شنونده داستانش را دهد، و در جواب گفت:

درخت سيب و مار؛ دربهشت اشارات بودند. ميوه شيرين درخت سيب را آدم و حوا در

بهشت خوردند و از بهشت خارج شدند تا انسان شوند. فرشته بودند و بايد انسان مى شدند. در

خارج از بهشت، انسان حكم درخت توت سفيد بلند بالائى را دارد كه در طوفان نمى شكند

و سفره سفيد (قلب پاك) خلق خدا را از توت سفيد شيرين مى كند، در غير اينصورت لايق