Next Page  219 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 219 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

219

خوشش را از حوا درذهنش زنده كرد، و روزى را به خاطر آورد كه بذر عشق حوا را در

قلبش كاشت و با اشكهايش آنرا آبيارى كرد تا ميوه هاى شيرين وعسلى دهد. شبی را بیاد

آورد که ميوه ها ی شیرین را در كاسه شيرش ريخت تا شيرينى وعطر آنها شيرش را شيرين

و عطرآگين كنند.

در آن شب همه نوزادان از آن شير نوشيده و جا براى عشق خدا در قلب هايشان باز کردند.

خاطرات خوش خدا از حوا خدا را خوشحال و اميدوار كرد و با خود گفت: هنوز براى تصوير

ها جا هست، هنوز جاى انگشت من از روى كتيبه قلوب پاك نشده

من در روى ديوار قلب

است، و قلب من هم هنوز به عشق انسان مى زند. پس بايد به ديدن حوا روم و او را از شمشير

نوردوباره خلق كنم.

از آنجا كه خدا سّتار است و گناه گناهكاران را مى پوشاند، اراده كرد كه خاطره نافرمانى

حوا را از ذهن خلق پاك كند تا آنها حواى جديد را با آغوش باز قبول كنند و بر او خرده

نگيرند كه چرا از دستورات خدا، پيامبران الهى و سرالله سر پيچى كرده است.

وبراى آنكه خاطرات بد را از ذهن كائنات پاك كند نورش را از فاصله بسیار نزديك بر

كائنات تاباند تا تك تك آنها در نور خدا خطاهاى خود را از نزديك ببينند، و ديدند، و همه

از شرم سر به زيرانداختند و به حساب كار خود مشغول شدند، وآنچه را كه بين خدا،سرالله و

حوا گذشته بود را فراموش كردند.

همين كه خدا كائنات را مشغول كار خود ديد بسراغ حوا رفت تا طلسم قلب حوا را بشكند،

و حوا را از سرنو خلق كند.

همانطور كه مجسمه ساز سنگ سخت و بدون شكل و فرم را سالهای سال مى تراشد تا زيبایى

را از درون سنگ بيرون كشيده و ظاهر كند وسنگ را به بهشتش، كه موزه ها و ميدانهاى

شهر هستند، برساند خدا هم، براى خلق انسان لبه هاى تيز و برنده سنگ نفس را با نگاه

پراز عشق و محبتش صاف وهموار كرده و آب زندگانى را دررگهاى تنگ و تاريك سنگ

نفس به جريان مى اندازد، سنگ نفس در مجاورت آب حيات نرم وخاك شده و خمير مى

شود، خميرى كه احساس دارد ولى روح ندارد. خدا روح را در خمير مى دمد و خاك و آب