Next Page  222 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 222 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

222

خدا كه هنوز به جان و حواس تن حوا احتياج داشت، اجازه نداد ارتباط روح با بدن بطور كامل

قطع شود، و روح حوا را در خارج از بدن حوا شاهد عمليات رحمت خود كرد.

روح حوا از جايگاه شهود، گذشته و حال هر دو را با هم مى ديد. تن حوا را تنى مى ديد كه

زمانى فضاى سبز بى افقش پر از باغات آب بود، باغات آبى كه از چشمه خورشيد درخشان

پر و لبريزمى شدند، فضای سبزی كه هر چه حوا در آن مى كاشت فورا سبز مى شد، فضای

سبزی که سطح باغات آبش را گلهاى ليلى آبى پوشانده بودند. ولى حال آن فضاى سبز،

تاريك، سرد و خشك مانند كويرشده بود، و بوى لجن از آن بمشام روح حوا مى رسيد، كه

نشانه عدم اطاعت حوا از باغبان احديت بود.

روح حوا، از جايگاه شهود خزه هاى دريایى را مى ديد كه از ديواره سنگى تن حوا بالا می

روند تا آب حیاتش را بنوشند، و قلب حوا را هم مانند پرنده اى مى ديد كه در قفس افتاده

و به شدت بالا و پائین پریده و پروبال مى زد، تا در قفس را باز كرده و آزاد شود، در حالى

که صدایى از دورن قلب فرياد مى كشید:

من دارم می ميرم ! من دارم می میرم ! من دارم می میرم!.

قلب حوا بدون آنكه از زدن باز ايستد و بميرد مرگ را تجربه مى كرد. صدائى هم که مرتباً

را تكرار مى كرد صداى غرور بود كه از درون قلب حوا فرياد مى كشيد كه در

"

من

"

كلمه

شرف مرگ است .

قلب حوا ازدرون خالى مى شد تا دوباره پر وزنده شود، خراب مى شد تا دوباره آباد شود، نور

از ماده جدا مى شد تا ماده قدر نور را بداند و نور را طلب كند، نفس رحمانى از نفس شيطانى

جدامى شد تا خدا، حوا را دوباره از نفس رحمانى خلق كند.

حوایى كه يك بار از رحم مادر و يك بار از رحم رحمت خداوند متولد شده بود، از رحم

غرور متولد مى شد.

در اين هنگام حوا صداى يك انفجار شديد را شنيد، صدایى كه تنها در گوش حوا بود و حوا

مرا چه

"

بخيال آنكه پرده گوشش پاره شده است مانند ديوانگان فريادى از درون كشيد كه

"

مى شود؟ مرا چه مى شود؟ مرا چه مى شود؟

حال كه درهاى رحمت خداوند بروى حوا بسته شده بود؛ هيچ قدرتى نمى توانست جلوى

شنيدن صداى گردش زمين را به خود و خورشيد و هياهوى هوا را در جو زمين بگيرد.