Next Page  227 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 227 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

227

جهان ماده وصل مى كند، او مى خواست خمير مايه اين عالم شود تا خميرِجهان ماده را با او

و در نور او بگيرند.

روحِ حوا مى خواست در عالم ملكوت هم چرخ خياطى شود و براى ملكوتيان لباس بدوزد،

او مى خواست عطر شود و درگلابپاش گلابپاشان ملكوت دست به دست گردانده شود، او

مى خواست تن را در جهان ماده بگذارد و برود تا خاكيان تختِ روان تنش را خاك كنند و

سر را، كه مانند پرچم بهر طرف مى چرخيد، را با خاك پر كنند، تا مؤمنين در روى سر

وخاك او قدم زنند. و بهمين خاطر روح با خواسته هاى تن حوا جنگ تن بتن مى كرد، تا

تن او را رها كند.

در حقيقت روح حوا جهان ماده و روح را با هم مى خواست، بدون آنكه در يكى از آنها،

(جهان ماده) امتحان دهد.

غافل از آنكه اگر بعد از صعود از اين عالم آرزوى خميرِ مايه شدن در سرمى پروراند، بايد

در اين عالم امتحانش را دهد.

اگر آرزوی عطر شدن در عالم ملکوت را در سر می پروراند بايد در اين عالم عطر و گلاب

شود، و اگر می خواهد سيمرغ شود، بايد در این عالم در آتش امتحان بسوزد و قبول شود تا

از خاکسترش سیمرغی پرواز کند.

روحِ حوا،كه براى مدت زمان بسيار كوتاهى از جسم فاصله گرفته بود، حاضر نبود بر جسم

حوا بتابد و يا بر مركبِ جسم سوار شود. حال كه چلچراغى روشن شده و به راز نوردر تخت

روان تنش آگاه شده بود، از دادن نور امتناع مى کرد و عزم بازگشت به عالم انواررا داشت.

خدا ناظر بر احوال روح و جسم حوا بود. جسم حوا را بصورت هيكل زيباى يك زن مى ديد،

و چون هنوزكارش با حوا تمام نشده بود، از روح حوا خواست كه بر هيكل جاندار ولى بى

روح حوا بتابد، بعبارتى ديگر از روح خواست كه بر پشت اسب و مركبش، كه به رنگ خون

در آمده و دو زانو نشسته بود، بنشيند و تخت روان تن رابه طرف ساحل مقصود بكشاند.

روح دستور خالق را فورا اجرا كرد، و بر اسب قرمز رنگ مراد سوار شد، مانند خورشيد بر

تخت روان تن حوا نشست، وهيكل حوا را از دورن روشن كرد.

حوا كه به راز طبيعت و نقش خالق خود آگاه شده بود، بكمك روح و با حواس جسم