Next Page  228 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 228 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

228

حضورحق را از نزديك احساس کرد از تواضع و شرمساری سر را پایين انداخت، بطوريکه

سرِحوا، سراسب، به زير پاهايش رسيد، نور خدا بر سر حوا تابيد و خميرِ تن حوا در نور

گرفته شد.

حوا در نورِخدا چهار رودخانه بهشت را زيارت كرد. رودخانه آب حيات را ديد كه زندگان

از آن مى نوشيدند، حوا هم تشنه شد و خواست ازآب حيات بنوشد. رودخانهِ شير را ديد كه

با دعا و مناجات موج می زند و کاسه شیر خدا را هر صبح و هر شام پر می کند، حوا هم

خواست دعا ئی بخواند تا رودخانه شير موج زند. رودخانه عسل را ديد، وشيرينىِ وفاىِ پيش

كسوتان اديان چشيد، و خواست گرده شيرين گل شود. رودخانه شرابِ قرمزِ ياقوتیِ را در

باغ بهشت ديد و مؤمنين را ديد كه از آن نوشيده و مستِ شراب الهى مى شوند، و حوا هم از

خدا خواست كه از آن شراب الهى بنوشد.

با زيارت بهشت و چهار رودخانهِ باغِ بهشت، سر چشمهِ طلب براى ابدى شدن در دل حوا باز

شد، و حوا با خود قسم خورد كه از خالقِ خود اطاعت كند، نافرمانى نكند تا مبادا از زندگى

ابدى محروم شود.

روح حوا، كه مى خواست رگِ گردنِ تن را بزند و آزاد شود ، حال در مقابل حق ايستاده و

ازخدا طلب بخشش كرد و به خدا مى گفت:

من از تو غافل شدم و تو از من غافل نشدى. من حوزه مغناطيس تو را پائين كشيدم تا جواب

سئوالهايم

را دراسرع وقت بگيرم، نورت از نزديك بر من تابيد، جوابها در قلب من به سرعت رشد

كردند و چشمان من در نورو روشنایی تو كورشدند و من به امتحان شديدی افتادم.

تو مى خواستى مرا از مادّه جدا كنى تا نور را ببينم، ولى من به تو تهمت زده و تو را نفسِ امّاره

نامیدم. تو سرالله را به سراغ من فرستادى تا دستم را بگيرند و من عِوَض دست ايشان دست

نفس اماره را گرفتم، تو پیام و قوانين الهى را براى من فرستادى تا در خطرات محفوظ مانم،

ومن عوض آنكه پيامت را روى چشم بگذارم زير پا گذاشتم، توگنجت را بمن امانت دادى و

من امانت تو را به دست غرور دادم، و غرور مانند مار روى گنج تو خوابید.

حوا ساكت شد وآهى عميق كشيد، وعطر طلب بخشش از حوا بمشام كائنات رسید.