Next Page  223 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 223 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

223

فرياد دل حوا را اهل دو جهان شنيدند و بر خود لرزيدند!

از آنجا كه آب از خاك جدا شده بود و سنگ تن حوا هم نمى توانست گرماى تن را در خود

نگه دارد؛ گرماى تن حوا از سنگ تن جدا شد و متوجه قلب حوا، كه هنوز نرم و قابل انعطاف

بود، گرديد و زمانى كه گرماى تن حوا به قلب حوا رسيد ، قلب شروع به سوختن كرد.

قلب حوا شروع به سوختن كرد. قلبى كه براى حوا محراب شده بود، در آتش مى سوخت،

محرابی که بهر طرف مى چرخيد محبوب عالم را مى ديد در آتش نافرمانى حوا مى سوخت،

محرابى كه بخاطر زيارت محبوب آنچه در زمين و آسمان بود را به طواف سر حوا كشانده

بود؛ حال در آتش پاك كننده مى سوخت.

محراب سوخت و طلسمى كه خدا در محراب و قلب حوا به امانت گذاشته بود نرم و مذاب

شد، و درياچه اى از ياقوت مذاب دررگهاى تنگ و تاريك حوا جارى شد، درسرراهش مواد

زائد واضافى را سوزاند و از بين برد. ازسوختن مواد زائد دود و دخانى برخاست و حلقه اى از

ابر سياه در بالاى سر حوا زده شد.

حال كه خدا از حوا فاصله گرفته بود، حواس تن حوا با عناصر چهارگانه خمير تنش در

تماس بودند. قوایى كه حافظ گوش حوا بود و مانع شنيدن صداى گردش زمين به دور

خورشيد مى شد، براى حوا كار نمى كرد، قوايى كه گوش حوا را از زمزمه و هیاهوی هوا

محافظت مى كرد، براى حوا كار نمى كرد، قوایى كه خمير تن حوا را نرم و قابل ارتجاع

كرده وآب جارى را در دل خاك ساكن كرده بود، براى حوا كار نمى كرد. بهمين خاطرآب

باغات آب در تن حوا جارى ودر فضاى تاريك تنش ريخته شدند، و امواجشان را محكم

بديواره ساحل سنگى تن حوا، که جان داشت ولی روح نداشت، مى كوبيدند.

از آنجا كه رحمت خداوند از حوا فاصله گرفته بود، قلب حوا با آنكه در آتش مى سوخت،

سرد مانند يخ بود، ساحل سنگى تنش در مجاورت امواج آب هنوز تشنه بود، و با آنكه هوا

از راه دماغ به تك تك سلولهاى تنش مى رسيد، نفسش بند آمده و از وحشت فرياد مى

كشيد و مى گفت:

من كجا هستم ؟ مرا چه می شود؟ مرا چه مى شود؟