Next Page  221 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 221 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

221

مى شد؛ خدا بود که عشقش را از تك تك اتم هاى تن حوا جدا كرده و بيرون مى كشيد تا

حوارا از نو خلق كند.

با آنکه حوا از خدا دوری می کرد، ولی چون خدا همیشه با او بود، درد و غم تا اندازه ای

براى حوا قابل تحمل بود. ولی حال که خدا از حوا فاصله گرفته بود حوا درد شديدى را در

تمام عضلات بدنش احساس مى كرد. اين درد همان دردى بود كه خداوند به حوا گفته بود

كه اگر از حوا فاصله گيرد؛ حوا آن درد را خواهد کشید.

بمحض آنكه خدا عشقش را از تك تك اتم هاى تن حوا بيرون كشيد، خمير تن حوا،

خاصيت نرم و ارتجاعی اش را از دست داد، و خميرى، كه با خاك ، آب و درحضور

نورگرفته شده بود، بتدريج ازهم باز شد و آب باغات تن حوا در تن او خالى شدند.

بعبارت ديگرآب جارى، كه بحكم حق دستش را درآغوش خاك كرده بود و در آغوش

خاک زندگى می کرد، از خاک تن جدا شد و فضاىِ تنِ حوا را پر كرد، و روح حوا و يا نور

خدا آماده خروج از بدن حوا شد.

آب كه از خاك تن جدا شد، خمير تن حوا از هم باز شد، خاك نرم سخت و سنگ شد،

وحوا از شدت درد سر را بر زمين گذاشت تا از دردش بكاهد، ولى زمین هم در زير سرش

سنگ وبالش درد شده بود.

حوا به آسمان نگاه كرد تا از خورشيد، ماه و ستارگان كمك گيرد، ولى سقف آسمان هم

تاريك شده بود.

گوئی با رفتن عشقِ خدا از تن حوا، خورشيد و ماه و ستارگان هم در آسمان زندگى حوا

ناپديد شدند، و پشت سرشان را هم جارو کردند تا اثری از نور باقی نماند.

در اين هنگام امواج سهمگينى بشدت بساحل سنگى تن حوا خورده بازگشتند. اين امواج،

امواج آبى بودند كه از باغات آب، در تن حوا خالى شده بودند، و هيچ نيروئى نمى توانست

امواج را آرام كرده و يا جلوى آنها را بگيرد.

در اين هنگام روح حوا از خمير تن حوا جدا شد، ولى به اراده الهى ارتباطش با بدن بطور

كامل قطع نشد، اگر مى شد آب حيات حوا و آب باغات تن حوا از رگها ومجراهاى تنگ

و تاريك سنگ تنش خارج مى شدند و حوا جان خود را از دست مى داد، سنگ تنش سنگ

قبراو شد، و آب تنش را هم گاه گاه روى سنگ قبرها مى پاشند تا به سنگ بى جان ،

جان دهند.