Next Page  220 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 220 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

220

به بهشت خود، كه مجاورت با نور و روح انسان است، وارد مى شوند.

خدا در روز اول انسان را از انعكاسات شمشيرنورو عدالتش بر آب /نفس خلق كرد، تا انسان

عادل شود و جانب عدل را فرو نگذارد. شاهد عمليات رحمت خداوند هم خود خدا بود. ولى

حال كه حوا از او نافرمانى مى كرد و در آب /نفس غرق شده بودو زيبایى خود را در نور

نمى ديد؛ خدا مى خواست روح حوا را شاهد عمليات رحمتش كند، شمشير نور را به دست

روح حوا دهد تا حوا انعكاسات نور را در آب /نفس ببيند وهرگز نقش نور را در زندگى

خود فراموش نكند، و بداند اگر نور نباشد آب/ نفس عوض آنكه حيات بخش شود، زهر مى

شود و يا او راخفه مى كند.

و حوا بداند كه اگر نور نباشد، خمير تنش از هم باز و آب حياتش از خاك جدا و خاك نرم،

سخت و سنگ مى شود، سنگى كه سر و قلب خود حوا را خواهد شكست!

وخدا به سراغ حوا رفت تا حوا را به بهشتش برساند، و حوا را مانند يك سايه لرزان در رو و

در زير آب /نفس ديد درحالى كه آب /نفس تا گردن حوا بالا آمده بود. خدا با يك نگاه

حوا را از زير آب/نفس بيرون كشيد تا از دست نرود.

فكر خدا، براى خلق كردن دوباره حوا، حوا را بسيار ناآرام كرد و بى خبر از علت نا آرامى

خود تصميم گرفت كه ازفضاى تاريک خود خارج شود و در فضاهاى سبز كائنات قدم زند

تا هواىی تازه کند. ولى هر درى را كه زد درها برويش بسته بودند، و به ياد حرف خدا

افتاد كه گفت:

كليد تمام درهاى بسته عشق است

ولى زمان نثار كردن عشق از دست رفته بود، و حوا احساس كرد بدنش سرد و سنگين مانند

سنگ و دهان وزبانش هم خشك مانند شن هاى كوير شده اند، و با آنكه در فضاى تنش

باغات آب هنوز موج مى زدند، احساس تشنگى شديدى كرد. ولى يك قطره آب در تنش كه

پر ازباغات آب بود، پيدا نمى شد تا رفع تشنگى كند، تازه تشنگى او هم از بى آبى نبود؛

از كمبودى بود كه حوا قادر نبود اسمى برآن بگذارد، و آرزويش نوشيدن آب اقيانوس ها

بود تا تشنگى اسرارآميزش رفع شود. در اين زمان احساس كرد نيرویى از خارج خون تنش

را از رگها مكيده و بيرون مى كشد، غافل از آنكه خون نبود كه ازرگهاى اومكيده و خارج