Next Page  230 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 230 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

230

ولى مدت زمان كوتاهى نگذشته بود كه درد شديدى جاى شوق و شعف گرماى عشق را در

تن حوا گرفت. حال خدا لبه هاىِ تيز و بُرنده مرمرنفس حوا را تراش داده صاف و نرم مى

كرد، و روح حوا هم با آنكه خدا را نمى ديد ولی دست وكار خدارا مى ديد تا بعدها به كار

خدا در ظاهرِ ظاهرشهادت دهد.

اكار خدا براى حوا بسيار دردناك بود، بهمين خاطر خدا براى تخفيف درد حوا، سيستم

اعصاب او را براى مدت زمان كوتاهى مختل کرد تا حوا درد را احساس نكند، و براى

خواباندن سلسلهِ اعصابِ حوا خدا اجازه داد حوا با حواسِ تنش حضورونزديكى خدا را بيشتر

احساس كند. حوا از شدت ذوق و شوق نيمه هوش شد و درد را احساس نكرد و مايه گرم و

قرمز رنگى را ديد كه در رگهاى بدنش جريان پیدا کرد و بدهانش رسيد و بُزاقِ دهانش شد،

وحوا مزهِ شرابِ شيرين ولی عجيبى را در دهانش چشيد ومست شد.

مايه قرمز یاقوتی، شرابِ الهى بود و خدا در رگهاى حوا بجريان انداخت و مزه آنرا بحوا

چشاند تا اگر طالب آنست در همه احوال از دستورات خدا اطاعت كند. و حوا بخود گفت

: اين همان شرابى بود كه سالهاى سال بدنبال آن در جامِ قلبِ غريبه ها مى گشتم... من خود

جام بودم و خبر نداشتم .... من جام بودم و سهم منهم از شراب الهى پيش خدا بود.

با اقرار حوا به جام بودنش، حوا قدم در راه خود شناسى گذاشت.

همين كه حوا قدم در راه خودشناسى گذاشت، خدا دستش را در قفسه سينه حوا كرد و قلب

حوا را بيرون آورد و صدهزار بوسه بر آن زد و دهانش را بر قلب حوا گذاشت و نفسش

را در آن دميد. قلبِ حوا ازهواى قفسه سينه معشوق حقيقى پرو مانند بادكنك باز و صاف

شد. تمام شیارهائی كه در مرور زمان در قلبِ حوا بوجود آمده بودند صاف شدند و از بين

رفتند. قلبِ حوا شفا يافت و خون تازه در آن جارى شد و بفكر خدا گذشت: طلسم من همان

هواىِ قفسهِ سينهِ من است، ومن آنرا در قلبِ حوا به امانت گذاشتم تا از آن هوا؛ قفسه سينه

فرزندان من بدمد.

اين راز من است و من رازم را در قلبِ حوا به امانت گذاشتم تا هر آدمى كه آن را طلب

كند؛ حوا را نياز کند.

سپس خداوند با قلم اراده و جوهر نور، رازش را روى لوحهِ قلب حوا نوشت تا حوا آن را