Next Page  235 / 256 Previous Page
Information
Show Menu
Next Page 235 / 256 Previous Page
Page Background

نقره داغ

مهرویه مغزی

235

و حوا زيبایى و نور را در خود و در ديگرى ديده و شناخته بودند خود را شناختند و در راه

خداشناسى قدم گذاردند.

درراه خدا شناسى، در تقاطع زمان و مكان ارواح آدم وحوا با هم ملاقات كردند و ره به

معشوق حقيقى بردند. هر دو شُكر خدا را بجا آوردند و بُزاقِ دهانشان از شُكر شيرين مانند

نیشكر(عارف) در عالم رویيد، و ازهر دانهِ

شهد شد، از شيرينى بزاق دهانشان صدها هزار باغ

شكر شاخه نباتى در عالم ظاهر شد، كه نباتش مزاق ملكوتيان را شيرين مى كرد و شاخ نبات

هم در ميان خاكيان پرچم صلح و آشتى شد. روح تاريكى قبضه و تاريكى از ترس قبض

روح شد. آدم مانند فرشتگان سبكبال شد و در روشنایى روزخواب حوا را مى ديد، و تا ابد در

كنار حوا و درروياى خدازندگى كرد. حوا هم در روياى آدم و روياى خدا تا ابد باقی ماند.

قصه گو مكث كرد و نگاهى عميقى به شنونده داستانش كرد و گفت:

وكار خدا با حوا تمام شد.

ولى از آنجا كه خدا بسيار خطاپوش است، نمى خواست ذره اى از خاطره نافرمانى حوا در

ذهن احدى باقى بماند، اراده كرد ذهنِ كائنات را از آنچه بين او وحوا گذشته است پاكِ

ساعت آنچه را كه در آسمان، زمين و بهشت بود

٢٤

پاك كند. بهمين خاطر براى مدت

ساعت، كه به نظر قرنى مى آمد، آنها را با يك تلنگر از

٢٤

را بیهوش و خواب كرد. بعد از

خواب بيدار كرد. همه كائنات در يك روز نو از خواب بيدار شدند و يا بعبارتى ديگر در يك

روز نو به دنيا آمدند وهيچ خاطره اى از روز قبل و مكالمه خدا با حوا نداشتند.

و در آن روز نو حوا را ديدند كه با دامن بلند مواج و پر از چينش پا به عرصه وجود مى

گذارد، در حالیکه در هر چين دامنش رازى پنهان است، وپاهاى سفيد مثل برفش را ديدند،

كه آرام مثل برف، روى زمين نشستند.

آنها حوا را ديدند كه در مقابل پروردگار زانو زد و طلب بخشش كرد. طلب بخشش حوا از

خدا خورشيد را از خواب بيدار كرد و خورشيد راازمشرقِ وجود بيرون كشيد . خورشيد طلوع

كرد، اشعه هاى طلایى اش را بر صد ها هزار عالم تاباند، و از تابش اشعه هاى طلائی خورشيد

ثروت در خانه فقرا سرازير شد، خانه ها و دشت هاى سرور و شادمانى جانشين خانه ها و

دشت هاىِ حزُن و اندُوه شدند، اهل عالم در انوارِ حق غوطه خوردند، و حوا هم سر انگشت

سرالله و گرماى تنشان را در روى نبضش احساس كرد و عشق در تك تك اتم هاى تنش